رسیدن از آن سوی قبر

عکس پروفایل نویسنده

زمستان به سرعت نزدیک می شد. امروز صبح روی شیشه جلو من یخ زیادی زده بود. این یخ بیش از حد برای خراش سریع و رفتن بود. انگشتانم قبل از رانندگی ماشینم تقریباً آبی بود. من باید گاراژ را تمیز کنم تا بتواند یک شب از ماشین محافظت کند. فقط ماشین همسرم مناسب بود ، به دلیل آشغال هایی که از آخرین تصفیه گاراژ من جمع شده بود.

وقتی از محل کار به خانه برگشتم ، مأموریت خود را شروع کردم و به اتومبیل خود جایی در گاراژ دادم. من مصمم بودم که قبل از خواب فضای پارکینگ با کنترل آب و هوا داشته باشم. بعد از چند ساعت یک سوراخ قابل توجه را پاک کردم. این بیش از حد کافی بود که به من اجازه دهد ماشینم را پارک کنم.

“یو عزیزم ، تقریباً تمام شدی!” همسرم وقتی سرش را به در فرو کرد ، تشویق کرد.

“بله ، در واقع ، فردا برای من گرم و خوش طعم خواهد بود. “من با رضایت پاسخ دادم. “قبل از رفتن به محل کار دیگر دور شیشه جلو یخ زده نیست.”

“چرا وقتی روزنامه سطل آشغال را در اینجا کشیده اید ، همه آن روزنامه ها را خسته نکردید؟” بابی با اشاره به پشته های زرد شده ای که نزدیک در تنظیم کرده بودم ، پرسید.

“اوه ، من نمی دانم. من فکر می کنم آنها الان یک کالا هستند. “

“چی؟” او پرسید ، و سپس اضافه کرد ، “دسته روزنامه های قدیمی زباله هستند!”

“متاسفم. من به این دسته روزنامه احتیاج دارم. کارهای زیادی وجود دارد که من در اینجا انجام می دهم …

سئو PBN | خبر های جدید سئو و هک و سرور