پیشگفتار
نگارش این مقاله اجتناب ناپذیر به نظر می رسید. چند سال پیش، با عجله کلماتی را در یک دفترچه کوچک نوشتم، که به نظر یک ناظر معمولی، ممکن است تصادفی یا نامناسب به نظر برسد. برای من، این یادداشتی ذهنی از بیشمار ایدههایی بود که در حین انجام کارهای روزمرهتان به ذهنتان سرازیر میشوند. مهم به نظر می رسید – یا حداقل جالب – و فکر می کردم که شاید در مقطعی، قبل از ادامه کارم در مورد آن توضیح بیشتری بدهم.
چندین سال از آن زمان میگذرد، و آن یادداشتها، که مدتها فراموش شده بودند، اخیراً زمانی که من در حال مرتب کردن برخی از وسایل قدیمی بودم دوباره ظاهر شدند.
همانطور که اغلب قبل از تصمیم گیری در مورد تعلق چیزی در سطل یا جعبه انجام می دهم، صفحات آن را ورق زدم تا ببینم آیا چیزی وجود دارد که ارزش نگه داشتن آن را داشته باشد. در کمال تعجب، فوراً معنای دو کلمه ای که نوشته بودم به یادم آمد: شمشیر و نیزهو ارتباط نامحتملی که آنها بین دو موضوع به ظاهر نامرتبط نشان دادند. فقط من میتوانستم معنی را تجزیه کنم – یا بهتر است بگوییم، فقط در ذهن من معنا داشت.
میدانم که تنها بخش کوچکی از مردم ممکن است علایق ویژهای را که میخواهم کشف کنم، داشته باشند، اما میخواستم اولین کسی باشم که درباره این زاویه منحصر به فرد مینویسم و منتشر میکنم. از این رو، هیجان من. مسلماً، این مقاله کمی عجیب و غریب است – با لحن معمول من که تمایل دارد …