2005: زندگی مخفی مرد دونده زرد
من فقط با لیدیا که در اتوبوس کنارم نشسته بود خداحافظی کردم. در اتوبوس، لیدیا از من پرسیده بود که بعد از مدرسه چه برنامه ای دارم. بدون تعارف، با فهرستی از کارهای معمولی شامل تکالیف، برنامه های تلویزیونی و یک شام خانوادگی پاسخ می دادم. اما چیزی بود که حتی اگر بخواهم به او نمی گویم. وسواس واقعی من بعد از مدرسه – بزرگترین راز من در کلاس پنجم – با خیال راحت پنهان شد، چیزی که مطمئن نبودم که اینقدر وسواس به آن داشته باشم یا نه.
حتی قبل از اینکه لباسم را از مدرسه عوض کنم، به اتاق کامپیوتر می رفتم. تقریباً به طور خودکار، دستم به سمت دکمه محکم و کمی فرورفته در جلوی برج رسید-کلیک کنید. در حالی که روی صندلی میز گردان دو طرف تکان میخوردم، وقتی مودم به کار میرفت، صفحه نمایش با توالی بوقهای روباتیک و ترقههای ایستا زیر میز زنده میشد. و سپس، آنجا بود – نماد مورد علاقه من از یک مرد دونده زرد. بدون تردید روی آن کلیک می کنم.
“You’ve Got Mail!” وقتی پنجره چت باز شد زنگ زد. چشمانم به سمت نامهای کاربری آشنا در سمت راست میچرخد و فهرست را اسکن میکردم – منتظر و امیدوار. هنوز چراغ سبز نیست، اما به زودی. آن وقت بود که بالاخره وسایل تکالیفم را روی میز پهن کردم، یک خودکار برداشتم و توجهم را منحرف کردم…