پیشگفتار*: من 3 روز را با دانشجویان MBA از 2 دانشگاه از 10 دانشگاه برتر جهان گذراندم. تعاملات ما در محیط مدرسه و شامل فعالیت های علمی و اجتماعی بود. این شامل تقریباً 8 ساعت زمان سخنرانی، 5 ساعت در مهمانی ها و تعاملات رسمی و غیررسمی متعدد در طول 3 روز است. در زیر خلاصه ای از آنچه من کشف کردم است.
“من کت و شلوارم را بسته ام” به دوستم نیمه شوخی و نیمه جدی پیام دادم.
من قرار بود 3 روز آینده را با یکی از دوستانم در یکی از 10 دانشگاه برتر دنیا بگذرانم و قرار بود در کلاس MBA شرکت کنم.
من از دیدن دوستم هیجان زده بودم، اما نمی دانستم از کلاس MBA و همکارانش چه انتظاری داشته باشم.
ببینید، من و دوستم همیشه در رویکردمان به رشد شغلی متفاوت بودهایم.
اگرچه هر دوی ما ارزش کار سخت را درک میکردیم، من به مهارتهای سخت خود تکیه کردم، در حالی که رویکرد او تأکید زیادی بر مهارتهای نرم داشت.
من همیشه از تصمیم او برای ادامه تحصیل در رشته MBA حمایت میکردم، اما هرگز نفهمیدم چرا او میخواست «کت و شلوار» شود.
برای درک فرآیند فکری من، باید بدانید که من تقریباً 13 سال پیش کارم را در ابتدا به عنوان یک مهندس نرم افزار آزاد شروع کردم. می دانید، زمانی که فناوری در مورد «سختکور» بودن بود. اولین کار تمام وقت من در سازمانی بود که …