آنچه سه ماه در کلمبیا در مورد زندگی به من آموخت

سه ماه پیش، تصمیم گرفتم مسیری را که فکر می‌کردم یک مسیر انحرافی موقت به کلمبیا است بردارم – یک فرار سریع از هیاهوی بی‌امان ایالات متحده، قرار بود یک معاشقه کوتاه با نوع دیگری از زندگی باشد.

خوب، هشدار اسپویلر: من هنوز اینجا هستم و مطمئن نیستم که هرگز برمی گردم یا نه.

-صبر کن، این کاملا درست نیست. در حال حاضر، من در فرانسه هستم و خانواده ام را ملاقات می کنم. اما این وقفه به من این فضا را داد تا در سه ماه اول حضور در کلمبیا فکر کنم.

بنابراین، اجازه دهید من کمی پشتیبان بگیرم. این فقط یک نامه عاشقانه به کلمبیا نیست (اگرچه مطمئناً شایسته آن است).

این بیشتر شبیه یک گزارش میدانی از یک آزمایش غیرمنتظره در طراحی زندگی است – جایی که آزمایشگاه در کلمبیا بود و موضوع من بودم.

پایان رضایت آنی (یا چگونه یاد گرفتم که کلیک را متوقف کنم و زندگی را شروع کنم)

بیایید در مورد آمازون صحبت کنیم. یا بهتر است از زندگی صحبت کنیم بدون آمازون.

این را تصور کنید: شما در ایالات متحده هستید و ناگهان متوجه می شوید نیاز دارند یک گجت جدید

یا شاید این یک کتاب یا چیزهای تصادفی است که واقعاً به آن نیاز ندارید، اما خودتان را متقاعد کرده اید که دارید.

چه کار می کنی؟ لپ‌تاپ‌تان را باز می‌کنید، روی چند دکمه کلیک می‌کنید، و صدای اسباب‌بازی جدیدتان در راه است و سریع‌تر از آن چیزی که می‌توانید بگویید به درتان می‌رسد.آیا واقعاً به این نیاز داشتم؟“رضایت فوری در بهترین حالتش.

اما بعد حرکت کردم…

Source link