آسایش هزینه دارد و ارز آن پشیمانی است

تصور کنید وارد بانک می شوید – بانک زندگی.

شما سال‌هاست که در اینجا سپرده‌گذاری می‌کنید—حساب راحتی خود را ذره ذره ایجاد می‌کنید. حس عاقلانه ای داشت مسئول.

و حساب همچنان در حال رشد است.

اما امروز یک روز عادی نیست..

امروز روزی است که در نهایت آماده هستید که همه آن را نقد کنید.

از درهای گردان می گذری، نفس سنگین می کشی، اما گام های سبک.

زیرا امروز، بالاخره می‌توانید پاداش یک عمر پس‌انداز را درو کنید.

جلوی پیشخوان می روید، برگه انصراف خود را به عابر می دهید و زندگی را که در نهایت قرار است داشته باشید، به تصویر بکشید.

گوینده سری تکان می دهد و دستش را به زیر پیشخوان می رساند.

وقتی پس اندازتان را به شما می دهند، چشمانتان گشاد می شود. آن چیزی نیست که شما انتظار داشتید.

به جای آرامش، به انبوهی از حسرت خیره شده اید. پشیمانی سرد و سخت

پلک میزنی، گیج.

صبر کن… چی؟؟

وقتی سعی می‌کنید صدایتان را کنار هم نگه دارید، می‌شکند. “این باید نوعی اشتباه باشد.”

شما از گوینده اظهارات کامل را بخواهید.

سرش را به آرامی تکان می دهد، چشمانش پر از همدردی است و صورت حسابتان را به شما می دهد.

آنها را دیوانه وار باز می کنید، مطمئناً خطایی رخ داده است.

خط به خط، زندگی شما در برابر شما آشکار می شود.

و آن وقت است که به شما ضربه می زند.

هر سپرده ای که کرده اید… همانجاست. فهرست شده به صورت سیاه و سفید، مانند معاملات در دفتر کل:

ژوئن 2006: فرصت شروع کار را رد کرد…

Source link